خب خب سلام به همگی خب بعد فوت مامان بزرگ عزیزم(خدا بیامرزدش)مامانم خیلی غمگین شد و منم که افسرده نه فقط بخواطر اون بخواطر هر دلیل دیگه ای هم میتونه باشه قضیه فوت مامانیم اینطوری شد که 2 ساله پیش مامان بزرگ من تا 1 ماه ریه اش آب آورده بود و دکترا درمانش کردن ولی امسالم اینجوری شد و متاسفانه دیگه دکترا جوابش کردن و دیگه کاری نمیشه کرد...اون روز دیدیم وقتی مامان بزرگم از خواب پاشد دست میزنیم بهش سیاه میشه(کم خونی شدید داشتن)دیگه زنگ زدیم اورژانس اومد و رفتیم بیمارستان لبافی نژاد بابام مارو برد خونه اون یکی مامان بزرگم من و نورا خیلی بی تابی میکردیم و مامان بزرگ و بابا بزرگم مشغولمون میکردن شب شد بابام مارو برد خونه خودش دوباره رفت پیش خال...